جدول جو
جدول جو

معنی معمول شدن - جستجوی لغت در جدول جو

معمول شدن
عمل شدن، متداول شدن
تصویری از معمول شدن
تصویر معمول شدن
فرهنگ فارسی عمید
معمول شدن(شَ / شِدَ دَ)
عمل شدن. به کار بسته شدن: به هر خدمت که مقرر گردد چاکرانه معمول خواهد شد. (منشآت قائم مقام) ، مرسوم شدن. رایج گشتن. متداول شدن
لغت نامه دهخدا
معمول شدن
عمل شدن: (... بهرخدمت که مقرر گردد چاکرانه معمول خواهد شد) (قائم مقام. منشات. چا. قائم مقامی 164)، رایج شدن متداول گردیدن
تصویری از معمول شدن
تصویر معمول شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معمول کردن
تصویر معمول کردن
عملی کردن، اجرا کردن، متداول ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ دَ کَ دَ)
دانسته شدن و واضح و آشکارشدن و هوایدا گشتن. (ناظم الاطباء). شناخته شدن: و معلوم شد که جگر بط چون پرطاوس و بال او آمد. (مرزبان نامه). و چون بدین مقدمه احتیاج ارباب فضل به علم عروض معلوم شد... (المعجم چ دانشگاه ص 26).
خواجه چون بیلی به دست بنده داد
بی زبان معلوم شد او را مراد.
مولوی.
معلوم شد که از طرف او هم رغبتی هست. (گلستان).
زآنگه که عشق دست تطاول دراز کرد
معلوم شد که عقل ندارد کفایتی.
سعدی.
معلوم شد این حدیث شیرین
از منطق آن شکرفشان است.
سعدی.
تا آخر ملک را طرفی از ذمایم اخلاق او معلوم شد. (گلستان).
- معلوم کسی شدن، بر او آشکار شدن. واضح و روشن شدن بر وی: و چون آن حال معلوم خاقان شد غمناک گشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 102). هر آنچه دانی که هر آینه معلوم تو خواهد شد به پرسیدن آن تعجیل مکن. (گلستان). و باز فراموش نکنم که معلومم شد مروارید است. (گلستان).
گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی است
معلومم شد که جمله بگذاشتنی است.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
زهر خوردن. به زهر کشته شدن. (ناظم الاطباء). چیز خورانیده شدن، از اثر یک مادۀ سمی دچار قی و اسهال و سردرد و سرگیجه شدن. مسمومیت یافتن. و رجوع به مسمومیت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
به گوش آمدن. شنیده شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). مسموع افتادن. مسموع گردیدن. و رجوع به مسموع افتادن و مسموع گردیدن شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
عیب ناک شدن. عیب پیدا کردن. دارای عیب و نقص شدن
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ کَ دَ)
دارای عنوان شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معنون گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ گَ تَ)
آباد شدن. آبادان گشتن: چنان معمور شد که چشم از تصاویر... آن سیر نگشتی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 439).
طرب سرای محبت کنون شود معمور
که طاق ابروی یار منش مهندس شد.
حافظ.
، رفیع شدن. عالی شدن. رونق یافتن: حال هر دو شار در خلوص اعتقاد به اشباعی تمام انها کردم به موقع قبول افتاد و مکان ایشان معمور شد و متوقعات ایشان از حضرت به ایجاب مقرون گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 340). رستۀ امرمعروف معمور شده و متاع عفت و صلاح مرغوب گشته. (المعجم ص 12)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ زَ دَ)
به کار بستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عمل کردن، متداول کردن. مرسوم کردن. رایج ساختن، پروردن. به عمل آوردن. ساختن و پرداختن: قرب صد هزارسر گوسفند و هزار سر گاو که در خانه ها بنمک معمول کرده... قدید کرده اند. (ترجمه محاسن اصفهانی ص 64)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
معمور شدن. آباد شدن:
بر خرابی صبر کن کز انقلاب روزگار
دشتها معموره و معموره ها صحرا شود.
صائب.
و رجوع به معمور شدن شود
لغت نامه دهخدا
رواگ دادن، انجام دادن عمل کردن اجرا کردن، متداول کردن رایج ساختن، بعمل آوردن پروردن: (قرب صد هزار سر گوسفند و هزار سر گاو که در خانه ها بنمک معمول کرده... قدید کرده اند) (ترجمه محاسن اصفهان 64)
فرهنگ لغت هوشیار
وا گذار شدن، بستگی یافتن واگذار شدن (کاری بکسی)، محول شدن (کاری بوقتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصول شدن
تصویر موصول شدن
پیوند یافتن متصل شدن پیوند یافتن: (ملکشاه. . روی... بهیچ طرف... ننهاد که وصول آن مقصود بحصول موصول نشد) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 29)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتول شدن
تصویر مقتول شدن
کشته شدن کشته شدن: (من شکسته بد حال زندگی یابم در آن زمان که بتیغ غمت شوم مقتول) (حافظ. 208)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبول شدن
تصویر مقبول شدن
تو دل برو شدن خوشگل شدن، پذیرفته شدن، پسند افتادن پذیرفته شدن: (چه جرم کرده ای ای جان و دل بحضرت تو که طاعت من بی دل نمی شود مقبول ک) (حافظ 208)، مورد پسند واقع شدن خوش آیند بودن
فرهنگ لغت هوشیار
بی خرد شدن بی خرد شدن سبک عقل گردیدن: معتوه شد از جستن معشوق سنایی خود در دو جهان سوخته بی عتهی کو ک (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیوب شدن
تصویر معیوب شدن
آکدار شدن دارای عیب و نقص شدن عیب ناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معنون شدن
تصویر معنون شدن
ابتدا شدن عنوان شدن، دارای حیثیت و نام و نشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معزول شدن
تصویر معزول شدن
هیالیدن بر کنار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دانسته شدن شناخته شدن آشکار شدن دانسته شدن شناخته گردیدن: و چون بدین مقدمه احتیاج ارباب فضل بعلم عروض معلوم شد، آشکار شدن و اضح گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کشفتن نیست شدن نابود شدن وا رفتن نیست شدن نابود گردیدن: و از گرستن رطوبات ز جاجی وملحی بحکم قوت حرارت غریزی منحل و مضمحل شد دماغ صافی و چشم روشن گشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسموع شدن
تصویر مسموع شدن
شنیده شدن، بگوش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
سر گرم شدن، به کار پرداختن در کار شدن بکاری سرگرم شدن اشتغال ورزیدن در کار شدن: این بگفتند و بشراب خوردن مشغول شدند. هرکس از خود و دوستگانیی بسمک میدادند و سمک میخورد
فرهنگ لغت هوشیار
ناویدن چو مست هر طرفی می فتی و می ناوی - چو شب گذشت کنون نوبت دعاست مخسپ (مولانا) مست گردیدن بسبب نوشیدن خمر، دردسرو کسالت یافتن بسبب زایل شدن نشاه خمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مامون شدن
تصویر مامون شدن
در پناه بودن در زنهار بودن در زنهار بودن، امن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آباد شدن آباد گردیدن (رسته امر معروف معمور شده و متاع عفت و صلاح مرغوب گشته) (المعجم. مد. چا. دانشگاه. 12)
فرهنگ لغت هوشیار
تحول یافتن، دگرگون شدن، تغییر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مواج شدن، پرموج شدن، متلاطم شدن، آشفته شدن، پریشان شدن، خشمگین شدن، عصبانی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دربرگرفتن، شامل شدن، به سن سربازی رسیدن، سرباز شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبادشدن، آبادان شدن
متضاد: بایر شدن، ویران گشتن، ویرانه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناقص العضو شدن، علیل شدن، دردمند شدن، بیمار شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برکنارشدن، عزل شدن، خلع شدن، کنار گذاشته شدن، معلق شدن
متضاد: منصوب شدن، دور شدن، جداشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مست شدن، خمار شدن، خمارآلوده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد